سانسور شدید رسانه های اصلاح طلب و خط امامی، دستگیری های گسترده روزنامه نگاران مسلمان و متعهد و صد ها نویسنده حق جو و انقلابی که محمد نوری زاد تنها یک نمونه از آنهاست، به انزوا کشاندن شخصیت های مومن و معترض، تهدید گسترده فعالان سیاسی که تریبونی هر چند کوچک برای بیان انتقاد دارند و در چارچوب قانون اساسی فعالیت می کنند و در عوض تریبون دادن به امثال علیرضا نوری زاده و خاندان خائن پهلوی در تلوزیون ضد ملی صدا و سیما و رسانه منافق و منافق پرور کیهان و دهها دلیل و گواه دیگر حکایت از توافق نانوشته این دسته ی متحجر داخلی با ضد انقلاب بی ریشه خارجی برای سرکوب و نیز انحرافی نشان دادن جنبش “ما اکثریت مردم ایران” دارد
سال هاست که دور از وطن بِه اراجیف برخی به ِاصطلاح اپوزیتسیون خارج از ایران گوش میکنم،افرادی کِه ارودِه های ازادی خواهیشون که البته الوده به هزار دسیسه نشات گرفته از مقز های بیمارشان هست اجازه شنیدن صدای ازادی خواهان واقعی رو از همه صلب کرده. بسیاری از این اقایان در جای نرم خود نشسته اند تا از اب گل الود ماهی بگیرند و در و دکانی براه انداخته اند تا به عنوان اپوزیتسیون جیب های مبارکشان را پر کنند! اکنون که مردم عزیزمان به خود امده اند، جانشان را بر کف دست گذاشته اند و با چنگ و دندان در مقابل ضلم و ستم این جنایتکاران از خدا بی خبر ایستاده اند "بر خی" از این اقایان اپوزیتسیوننما از هر فرصتی سوِِاستفاده میکنند تا خود را به این جنبش سبز بچسبانندومسیر ان را از هر طریق ممکن منحرف کنند.
اگر بِه سخنان اقای نوریزاده گوش کرده باشید یقینا" متوجه میشوید که دست نرم اقا سر ایشان را هم نوازش کرده است. ایشان در تمامی تفسیر های خبریشان بطور شخصی عمل نموده و سعی در بی تقصیر نشاندن خ.ر دارند، و در عوض تقصیر را بگردن افراد خرد دیگری می اندازند.در همین مصاحبه اخیرشان باصدای امریکا در خصوص موضع خ.ر در رابطه با چهار شنبه سوری گفتند:اطرافیان اغاایشان (خ.ر) را در تله انداختند تاچنین موضعی بگیرند!
نوری زاده و ش.ر ( حسین شریعتمداری) حسین شریعتمداری هر دواز مریدان یک رهبر هستندو در واقِع دو روی یک سکه! دشمنی قدیمی ایندو با هم فقط به خاطر مقاله زیره نه بخاطر حق مردم؟اگر وقت کردید بخونید جوابگوی خیلی چیزهاست:
در شأن او چه زيبا گفته اند: با يک قاشق ماست يک درياي دوغ مي سازد.
بعضي از مدعيان اصلاح طلبي اطلاعاتي به او مي دادند و او مانند هايدلبرگ دروغ چاپ مي کرد و الانصاف دروغ های جالب و جذاب - بسياري سوال مي کنند اين نوري زاده کيست و ماهيت او چيست؟ در تعريف او گفته اند: مرد هزار چهره اي که در آن واحد هم از آخور مي خورد هم از توبره. سابقه او نشان مي دهد که هيچ پاچه اي را نخارانده مگر آن را گزيده .
در دو رويي او همان کافي که نشريه ضد انقلابي پرتو ايران او را در دورويي و تزوير و فريب کاري نمونه خوانده اما اجازه دهيد تا پته او را رو کنيم تا بيشتر او را بشناسيد:
عليرضا خان در سال 1328در اميريه نزديک ميدان گمرک در خانواده يکي از ملايان تهران متولد شد. پدرش که روضه خواني بي سواد و بد صدا بود، تصميم گرفت رهسپار نجف شود تا سوادي بياموزد و جبران بد صدايي کند عليرضا هم همراه پدر به نجف رفت و جامع المقدمات و سيوطي را خواند و پس از چندي همراه پدر به ايران باز گشت.
پدر عليرضا خان که در بي استعدادي نمونه بود، چيزي نياموخت و نياموخته باز گشت که گفته اند خر عيسي گر به مکه برندش چو باز گردد عاقبت خر باشد اين پدر و پسر پس از باز گشت به تهران در دفتر اسناد رسمي شمس قنات آبادي به پادويي مشغول شدند. معلوم نيست چه اتفاقي افتاد که شمس براي پنهان ماندن آن واقعه، دفتر خانه را به پدر عليرضاخان واگذاشت و غيب شد و هرگز آفتابي نشد -وضع ملا نوري زاده روز به روز بهتر شد تا سرانجام لباس روحاني را کند و به کناري نهاد و ريشش را از بيخ تراشيد و به جاي عمامه کراواتي بي قد و قواره به گردن آويخت و جنوب شهر را ترک و در خيابان آپادانا شمال شهر آن موقع تهران خانه اي خريد و زندگي جديدي را آغاز کرد . عليرضاخان در دانشکده حقوق وارد و به تحصيل مشغول و از همان آغاز در بافتن شعر مهارت يافت و در بيست سالگي در مجله فردوسي کار مطبوعاتي را آغاز کرد عليرضاخان در حالي که در مجله فردوسي گاهي آروق روشنفکري مي زد با منوچهر گنجي سلطنت طلب افراطي و رئيس دانشکده حقوق رابطه بر قرار کرد. وي مأمور بود تا بچه هاي نا راضي دانشکده را به گنجي معرفي کند و مواظب رفتار آنها باشد عليرضاخان از همين جا کم کم با ساواک رابطه بر قرار کرد وبا نام مستعار پروين از دانشجويان گزارش تهيه مي کرد ساواک وي را به نيک پي شهردار تهران و سرپرست کاخ هاي جوانان براي همکاري معرفي کرد
وي مأموريت يافت با برقراري شب شعر و بزرگداشت شاعران درآمفي تئاتر کاخ مرکزي، جوانان را جذب و سرگرم کند وي در سال 1350 از دانشکده حقوق فارغ التحصيل شد و با معرفي مسئول دانشجويي ساواک تهران در راديو و تلويزيون مشغول کار شد. مسئولان راديو و تلويزيون که معرف وي را مي شناختند با اوخاضعانه رفتار مي کردند وي به سرعت به عنوان مسئول دفتر معاون تلويزيون ملي آقاي محمود جعفريان مشغول کار شد. نوري زاده که کم و بيش با زبان عربي آشنا بود توسط جعفريان به مدت يک سال به مصر رفت و با هزينه تلويزيون زبان عربي را تکميل کرد. او مجددا از طرف تلويزيون به اسرائيل رفت تادرامور خاورميانه مطالعاتي را انجام دهد. اودر بازگشت چنان مورد تأييد ساواک قرار گرفت که به مسئولين راديو اجازه داد تا نوري زاده برنامه زنده از راديواجرا کند.
نوري زاده که به شدت مورد بي اعتنايي روشنفکران واقع شده بود و سخت به وي مشکوک شده بودند با مهارتي وصف نا شدني مجددا با آنها رابطه برقرار او اين مردانگي راداشت که به دوستان خود خيانت نکند ودائم گزارشات مثبتي از آنها به ساواک ارسال کند ولي خدا نکند با باکسي کج کند و لج افتد، پاچه اش را مي گرفت و شلوارش را به عنوان سند نزد رابطش مي برد. او چنان در هرزگي و شرابخواريچنان غرق شده بود که مورد تنفر دوستانش قرار گرفت -در يکي از شبها از فرط مشروب خوري در کافه ترياي تهران پالاس آنقدر استفراق کرد که همه مشتريان، کافه را ترک کردند و از آن به بعد صاحب کافه او را راه نمي داد صبح آن شب وقتي صورت خود را جلوي آينه پر از استفراق خشک شده ديد، تصميم گرفت از مشروب بکاهد. در سال 1347 همکاري خود را با روزنامه اطلاعات شروع کرد و با سفارش يکي از مسئولان ساواک در مدت کوتاهي از خبرنگاري به مسئوليت سرويس سياسي روزنامه اطلاعات ارتقاء يافت. اوايل سال 56 عليرضا خان ساواکي چهره عوض کرد و خود را روشنفکري انقلابي نشان داد. او تلاش مي کرد تا خود را در رديف مريدان اميني در آورد و چون کار اميني نگرفت بر او پشت کرد و به جبهه ملي روي آورد و به سرعت از اصحاب سر و ياران منقل بختيار شد. همو بود که شوراي سردبيري اطلاعات را در چهارم دي ماه سال 57 نزد بختيار برد و عکس بزرگي که از مصدق در پشت بختيار است کار همين آقاي نوري زاده است.
نوري زاده از طرف بختيار مأموريت يافت تا اعتصاب مطبوعات را بشکند، اما فقط موفق شد مهر انگيز کار آن زن نابکار را با خود همراه کند نوري زاده که سخت از همکاري خود با ساواک به وحشت افتاده بود با آن مزاج متلون تغيير رنگ داد و به ستايش از فدائيان و مجاهدين پرداخت، اشعار نغزي در عظمت آنان سرود، ولي ديري نپاييد که سخت پايشان را گزيد البته نيش عقرب نه از ره کين است بلکه اقتضاي طبيعتش اين است.
با پيروزي انقلاب اسلامي ناگهان اين عرق خور قهار و اين هزار چهره طرار، خود را ملا و ملازاده نجف رفته معرفي کرد و در صف انقلابيون در آمد تا جايي که در بازجويي هاي عناصر رژيم هم شرکت مي کرد. ازجمله در بازجويي پرويزنيکخواه يکي از مسئولان بلند پايه تلويزيون که ادعا مي کرد اطلاعات زيادي از او دارد آغاز به همکاري کرد ولي ديري نپاييد که با روشن شدن سوابق اين مرد هزار چهره ناگهان مفقود شد و هرگز رخ ننمود . وي پس از پيروزي انقلاب اسلامي مجله اميد ايران را راه اندازي کرد و به انتقاد از انقلاب و انقلابيون پرداخت و به همين علت سفارت امريکا در ايران با وي تماس گرفت و به يکي از جاسوسان سفارت به نام روزن وصل شد و با گرفتن يک دستگاه استراق سمع جاسوسي را آغاز کرد.
بعد از اين عليرضاخان به حزب خلق مسلمان شريعتمداري پيوست و در روزنامه خلق مسلمان به قلمزني مشغول شد درمقالاتش چنان به چاپلوسي از آيت الله شريعتمداري مي پرداخت که مورد سرزنش دوستان روشنفکرش قرار گرفت در اوايل سال 1359 يک خانه فساد توسط کميته انقلاب اسلامي کشف و نوري زاده نيز در اين خانه دستگير شد، اما با کمک قطب زاده از زندان نجات يافت. با افشاگري دانشجويان پيرو خط امام و کشف اسناد جاسوسي وي از سفارت امريکا به لندن فرار کرد و در آنجا به مرکز تحقيقات عربي-ايراني وابسته به عربستان سعودي به کاسه ليسي عربها پرداخت وي به علت دانستن زبان عربي به نوشتن مقالاتي ضد ايراني در جرايد وابسته به اين مرکز به نامهاي المجله، الموجز،صوت الکويت، الحيات و الشرق الاوسط مشغول شد. وي در اين مقالات بي شرافتي را به جايي رساند که در تجاوز عراق عليه ايران طرف صدام را گرفت. او در همين زمان با منافقين در گير شد و به پاچه گيري يکديگر مشغول، که تا کنون نيز ادامه داشت –
نوري زاده که اگر پينوکيو بود دماغش تا کره مريخ دراز شده بود دروغگويي را به اوج رساند. او وقتي در ايران بود عليه فرماندهان ارتش شاه که پس از انقلاب دستگير شده بودند به شدت هوچي بازي درمي آورد و خواستار قصاص آنها بود(به عنوان مثال رجوع شود به روزنامه اطلاعات 28/11/57) در همان حال از مجاهدين و فدائيان حمايت مي کرد،اما بعد از فرار با بي شرمي تمام نوشت: همه تلاش ما نجات فرماندهان ارتش از دست فدائيان و مجاهدين بود. (نشريه آرا، شماره 57
در سال 1375 وزارت اطلاعات با وي تماس و منبع مزدبگير اطلاعات شد. نامبرده با ارسال گزارشاتي در مورد ضد انقلابيون همکاري خود را با وزارت آغاز کرد . وي دراين مدت لحن نوشته هايش را عليه جمهوري اسلامي تغيير داد، اما چون گزارشاتش غلوآميزارزيابي شد و پول کلاني را درخواست مي کرد رابطه با وي قطع شد. بعد از دوم خرداد نوري زاده به شدت به تعريف و تمجيد دوم خردادي ها پرداخت و از اشخاصي مانند اکبر گنجي، سعيد حجاريان، بهزاد نبوي ، عبد الله نوري و از روزنامه هاي سلام ، جامعه و خرداد به حمايت پرداخت- در سفر رئيس جمهور به آلمان، نوري زاده به دنبال آقاي خاتمي افتاد و با موس موس کردن به دم تکاني پرداخت، ولي وقتي با بي اعتنايي رئيس جمهور مواجه شد، دمش را سر کولش گذاشت و رفت و سر پا نشست و شروع کرد به پارس کردن. در نامه اي گله آميز به آقاي ابطحي رئيس دفتر خاتمي مدعي شد او خاتمي را در اروپا معرفي کرده است و اين رسم وفا نباشد.
در شأن او چه زيبا گفته اند: با يک قاشق ماست يک درياي دوغ مي سازد.
بعضي از مدعيان اصلاح طلبي اطلاعاتي به او مي دادند و او مانند هايدلبرگ دروغ چاپ مي کرد و الانصاف دروغ های جالب و جذاب - بسياري سوال مي کنند اين نوري زاده کيست و ماهيت او چيست؟ در تعريف او گفته اند: مرد هزار چهره اي که در آن واحد هم از آخور مي خورد هم از توبره. سابقه او نشان مي دهد که هيچ پاچه اي را نخارانده مگر آن را گزيده .
در دو رويي او همان کافي که نشريه ضد انقلابي پرتو ايران او را در دورويي و تزوير و فريب کاري نمونه خوانده اما اجازه دهيد تا پته او را رو کنيم تا بيشتر او را بشناسيد:
عليرضا خان در سال 1328در اميريه نزديک ميدان گمرک در خانواده يکي از ملايان تهران متولد شد. پدرش که روضه خواني بي سواد و بد صدا بود، تصميم گرفت رهسپار نجف شود تا سوادي بياموزد و جبران بد صدايي کند عليرضا هم همراه پدر به نجف رفت و جامع المقدمات و سيوطي را خواند و پس از چندي همراه پدر به ايران باز گشت.
پدر عليرضا خان که در بي استعدادي نمونه بود، چيزي نياموخت و نياموخته باز گشت که گفته اند خر عيسي گر به مکه برندش چو باز گردد عاقبت خر باشد اين پدر و پسر پس از باز گشت به تهران در دفتر اسناد رسمي شمس قنات آبادي به پادويي مشغول شدند. معلوم نيست چه اتفاقي افتاد که شمس براي پنهان ماندن آن واقعه، دفتر خانه را به پدر عليرضاخان واگذاشت و غيب شد و هرگز آفتابي نشد -وضع ملا نوري زاده روز به روز بهتر شد تا سرانجام لباس روحاني را کند و به کناري نهاد و ريشش را از بيخ تراشيد و به جاي عمامه کراواتي بي قد و قواره به گردن آويخت و جنوب شهر را ترک و در خيابان آپادانا شمال شهر آن موقع تهران خانه اي خريد و زندگي جديدي را آغاز کرد . عليرضاخان در دانشکده حقوق وارد و به تحصيل مشغول و از همان آغاز در بافتن شعر مهارت يافت و در بيست سالگي در مجله فردوسي کار مطبوعاتي را آغاز کرد عليرضاخان در حالي که در مجله فردوسي گاهي آروق روشنفکري مي زد با منوچهر گنجي سلطنت طلب افراطي و رئيس دانشکده حقوق رابطه بر قرار کرد. وي مأمور بود تا بچه هاي نا راضي دانشکده را به گنجي معرفي کند و مواظب رفتار آنها باشد عليرضاخان از همين جا کم کم با ساواک رابطه بر قرار کرد وبا نام مستعار پروين از دانشجويان گزارش تهيه مي کرد ساواک وي را به نيک پي شهردار تهران و سرپرست کاخ هاي جوانان براي همکاري معرفي کرد
وي مأموريت يافت با برقراري شب شعر و بزرگداشت شاعران درآمفي تئاتر کاخ مرکزي، جوانان را جذب و سرگرم کند وي در سال 1350 از دانشکده حقوق فارغ التحصيل شد و با معرفي مسئول دانشجويي ساواک تهران در راديو و تلويزيون مشغول کار شد. مسئولان راديو و تلويزيون که معرف وي را مي شناختند با اوخاضعانه رفتار مي کردند وي به سرعت به عنوان مسئول دفتر معاون تلويزيون ملي آقاي محمود جعفريان مشغول کار شد. نوري زاده که کم و بيش با زبان عربي آشنا بود توسط جعفريان به مدت يک سال به مصر رفت و با هزينه تلويزيون زبان عربي را تکميل کرد. او مجددا از طرف تلويزيون به اسرائيل رفت تادرامور خاورميانه مطالعاتي را انجام دهد. اودر بازگشت چنان مورد تأييد ساواک قرار گرفت که به مسئولين راديو اجازه داد تا نوري زاده برنامه زنده از راديواجرا کند.
نوري زاده که به شدت مورد بي اعتنايي روشنفکران واقع شده بود و سخت به وي مشکوک شده بودند با مهارتي وصف نا شدني مجددا با آنها رابطه برقرار او اين مردانگي راداشت که به دوستان خود خيانت نکند ودائم گزارشات مثبتي از آنها به ساواک ارسال کند ولي خدا نکند با باکسي کج کند و لج افتد، پاچه اش را مي گرفت و شلوارش را به عنوان سند نزد رابطش مي برد. او چنان در هرزگي و شرابخواريچنان غرق شده بود که مورد تنفر دوستانش قرار گرفت -در يکي از شبها از فرط مشروب خوري در کافه ترياي تهران پالاس آنقدر استفراق کرد که همه مشتريان، کافه را ترک کردند و از آن به بعد صاحب کافه او را راه نمي داد صبح آن شب وقتي صورت خود را جلوي آينه پر از استفراق خشک شده ديد، تصميم گرفت از مشروب بکاهد. در سال 1347 همکاري خود را با روزنامه اطلاعات شروع کرد و با سفارش يکي از مسئولان ساواک در مدت کوتاهي از خبرنگاري به مسئوليت سرويس سياسي روزنامه اطلاعات ارتقاء يافت. اوايل سال 56 عليرضا خان ساواکي چهره عوض کرد و خود را روشنفکري انقلابي نشان داد. او تلاش مي کرد تا خود را در رديف مريدان اميني در آورد و چون کار اميني نگرفت بر او پشت کرد و به جبهه ملي روي آورد و به سرعت از اصحاب سر و ياران منقل بختيار شد. همو بود که شوراي سردبيري اطلاعات را در چهارم دي ماه سال 57 نزد بختيار برد و عکس بزرگي که از مصدق در پشت بختيار است کار همين آقاي نوري زاده است.
نوري زاده از طرف بختيار مأموريت يافت تا اعتصاب مطبوعات را بشکند، اما فقط موفق شد مهر انگيز کار آن زن نابکار را با خود همراه کند نوري زاده که سخت از همکاري خود با ساواک به وحشت افتاده بود با آن مزاج متلون تغيير رنگ داد و به ستايش از فدائيان و مجاهدين پرداخت، اشعار نغزي در عظمت آنان سرود، ولي ديري نپاييد که سخت پايشان را گزيد البته نيش عقرب نه از ره کين است بلکه اقتضاي طبيعتش اين است.
با پيروزي انقلاب اسلامي ناگهان اين عرق خور قهار و اين هزار چهره طرار، خود را ملا و ملازاده نجف رفته معرفي کرد و در صف انقلابيون در آمد تا جايي که در بازجويي هاي عناصر رژيم هم شرکت مي کرد. ازجمله در بازجويي پرويزنيکخواه يکي از مسئولان بلند پايه تلويزيون که ادعا مي کرد اطلاعات زيادي از او دارد آغاز به همکاري کرد ولي ديري نپاييد که با روشن شدن سوابق اين مرد هزار چهره ناگهان مفقود شد و هرگز رخ ننمود . وي پس از پيروزي انقلاب اسلامي مجله اميد ايران را راه اندازي کرد و به انتقاد از انقلاب و انقلابيون پرداخت و به همين علت سفارت امريکا در ايران با وي تماس گرفت و به يکي از جاسوسان سفارت به نام روزن وصل شد و با گرفتن يک دستگاه استراق سمع جاسوسي را آغاز کرد.
بعد از اين عليرضاخان به حزب خلق مسلمان شريعتمداري پيوست و در روزنامه خلق مسلمان به قلمزني مشغول شد درمقالاتش چنان به چاپلوسي از آيت الله شريعتمداري مي پرداخت که مورد سرزنش دوستان روشنفکرش قرار گرفت در اوايل سال 1359 يک خانه فساد توسط کميته انقلاب اسلامي کشف و نوري زاده نيز در اين خانه دستگير شد، اما با کمک قطب زاده از زندان نجات يافت. با افشاگري دانشجويان پيرو خط امام و کشف اسناد جاسوسي وي از سفارت امريکا به لندن فرار کرد و در آنجا به مرکز تحقيقات عربي-ايراني وابسته به عربستان سعودي به کاسه ليسي عربها پرداخت وي به علت دانستن زبان عربي به نوشتن مقالاتي ضد ايراني در جرايد وابسته به اين مرکز به نامهاي المجله، الموجز،صوت الکويت، الحيات و الشرق الاوسط مشغول شد. وي در اين مقالات بي شرافتي را به جايي رساند که در تجاوز عراق عليه ايران طرف صدام را گرفت. او در همين زمان با منافقين در گير شد و به پاچه گيري يکديگر مشغول، که تا کنون نيز ادامه داشت –
نوري زاده که اگر پينوکيو بود دماغش تا کره مريخ دراز شده بود دروغگويي را به اوج رساند. او وقتي در ايران بود عليه فرماندهان ارتش شاه که پس از انقلاب دستگير شده بودند به شدت هوچي بازي درمي آورد و خواستار قصاص آنها بود(به عنوان مثال رجوع شود به روزنامه اطلاعات 28/11/57) در همان حال از مجاهدين و فدائيان حمايت مي کرد،اما بعد از فرار با بي شرمي تمام نوشت: همه تلاش ما نجات فرماندهان ارتش از دست فدائيان و مجاهدين بود. (نشريه آرا، شماره 57
در سال 1375 وزارت اطلاعات با وي تماس و منبع مزدبگير اطلاعات شد. نامبرده با ارسال گزارشاتي در مورد ضد انقلابيون همکاري خود را با وزارت آغاز کرد . وي دراين مدت لحن نوشته هايش را عليه جمهوري اسلامي تغيير داد، اما چون گزارشاتش غلوآميزارزيابي شد و پول کلاني را درخواست مي کرد رابطه با وي قطع شد. بعد از دوم خرداد نوري زاده به شدت به تعريف و تمجيد دوم خردادي ها پرداخت و از اشخاصي مانند اکبر گنجي، سعيد حجاريان، بهزاد نبوي ، عبد الله نوري و از روزنامه هاي سلام ، جامعه و خرداد به حمايت پرداخت- در سفر رئيس جمهور به آلمان، نوري زاده به دنبال آقاي خاتمي افتاد و با موس موس کردن به دم تکاني پرداخت، ولي وقتي با بي اعتنايي رئيس جمهور مواجه شد، دمش را سر کولش گذاشت و رفت و سر پا نشست و شروع کرد به پارس کردن. در نامه اي گله آميز به آقاي ابطحي رئيس دفتر خاتمي مدعي شد او خاتمي را در اروپا معرفي کرده است و اين رسم وفا نباشد.